کی باورم می شد که این اندوه شیرین را
در بغض نامیرایی از خشم
در بند بند پیکرم ، رندانه تاب آرم
کی باورم می شد که در جانم
آتشفشانی از چنین حالات ویرانگر
سر واکند ، من را بسوزاند
وز سوختن باکی نباشد سینه من را
کی باورم می شد که خشم آلوده از تقدیر لاکردار
زیباترین ِ لحظه ها ، در من بمیرد
وز فرط شیدایی تنم در من هزاران بار
در جا بمیرد ، باز جان گیرد
من نیستم دیگر ، که ویرانی و شیدایی ست
از من اگر چیزی به جا مانده
انگار دریا و زمین و کوه در جانم
در التهاب زلزله بر خویش می غرند
امواج طوفانی به ساحل ، سینه می کوبند
وز این تلاطم ، چشم من ، دریای طوفانی ست ..
در اوج ویرانی ، چه سخت اما
باید صدای نعره طوفان وحشی را
در خود بمیرانم
کی باورم می شد که روزی باز
آتشفشانی بشکند یکباره در جانم ...
بوستون
نوامبر ۲۰۰۶
بوستون - بیکن هیل