«ما یادگار عصمت غمگین اعصاریم ...»
کلاس سوم راهنمایی بودم ، شاعر افسانه هایم از دنیا رفت و «چاووشی» خواندن های من را نیمه کاره گذاشت . «کجا ؟ هرجا که پیش آید ...» در عالم نوجوانی ام مدام فکر می کردم که چرا زندگی هنرمندها پر از رنج است . اما غرور و عروج لحظه ای که بتوانی کلمه را متولد کنی - هربار به شکلی دیگرگون ، همه رنج ها را پیش چشمم کم رنگ می کرد . او کلمه ها را اینطور متولد کرده بود : « ... من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ... بیا ره توشه برداریم - قدم در راه بگذاریم - ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ؟ » حالا باز شهریور و باز یاد اخوان .
اخوان ثالث دوست داشتنی با آن صدای گرم و گیرا و آن لهجه مشهدی و آن گیسوان نقره فام پریشان دیگر رفته بود . من حاشیه کتاب ارغنونش را تاریخ زدم و نوشتم از زبان خودش : «هیچیم - هیچیم و چیزی کم - ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید - وز اهل عالم های دیگر هم ...»
یادش همیشه مثل کلامش گرم و گیرا و جاری ...
کلاس سوم راهنمایی بودم ، شاعر افسانه هایم از دنیا رفت و «چاووشی» خواندن های من را نیمه کاره گذاشت . «کجا ؟ هرجا که پیش آید ...» در عالم نوجوانی ام مدام فکر می کردم که چرا زندگی هنرمندها پر از رنج است . اما غرور و عروج لحظه ای که بتوانی کلمه را متولد کنی - هربار به شکلی دیگرگون ، همه رنج ها را پیش چشمم کم رنگ می کرد . او کلمه ها را اینطور متولد کرده بود : « ... من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ... بیا ره توشه برداریم - قدم در راه بگذاریم - ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ؟ » حالا باز شهریور و باز یاد اخوان .
اخوان ثالث دوست داشتنی با آن صدای گرم و گیرا و آن لهجه مشهدی و آن گیسوان نقره فام پریشان دیگر رفته بود . من حاشیه کتاب ارغنونش را تاریخ زدم و نوشتم از زبان خودش : «هیچیم - هیچیم و چیزی کم - ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید - وز اهل عالم های دیگر هم ...»
یادش همیشه مثل کلامش گرم و گیرا و جاری ...