کی باورم می شد که این اندوه شیرین را
در بغض نامیرایی از خشم
در بند بند پیکرم ، رندانه تاب آرم
کی باورم می شد که در جانم
آتشفشانی از چنین حالات ویرانگر
سر واکند ، من را بسوزاند
وز سوختن باکی نباشد سینه من را
کی باورم می شد که خشم آلوده از تقدیر لاکردار
زیباترین ِ لحظه ها ، در من بمیرد
وز فرط شیدایی تنم در من هزاران بار
در جا بمیرد ، باز جان گیرد
من نیستم دیگر ، که ویرانی و شیدایی ست
از من اگر چیزی به جا مانده
انگار دریا و زمین و کوه در جانم
در التهاب زلزله بر خویش می غرند
امواج طوفانی به ساحل ، سینه می کوبند
وز این تلاطم ، چشم من ، دریای طوفانی ست ..
در اوج ویرانی ، چه سخت اما
باید صدای نعره طوفان وحشی را
در خود بمیرانم
کی باورم می شد که روزی باز
آتشفشانی بشکند یکباره در جانم ...
بوستون
نوامبر ۲۰۰۶
بوستون - بیکن هیل
۵ نظر:
حس خوبی باید باشه.....نوشته ات بهم یه حس خوب میده
www.n-e-a-l-i.blogspot.com
bah bah,zibaa ,latif va mesle sharaabe khollare shiraz,masti aavar......aafarin....karim
سلام خانم دكتر.
در وبلاگها گشت مي زدم كه به وبلاگ شما برخوردم و از اشعارتان لذت بردم (شاداب مثل هميشه) اميدوارم هر جا كه هستيد موفق باشيد مثل كوچي قبلي در آكسفورد از حال و هواي آنجا هم برايمان بنويس از زندگي روزمره و درس و كار و ... سري هم به وبلاگ من بزن از اظهار نظرتان خوشحال مي شوم.داود روشني(www.inharfha.blogfa.com)
سلام خانم دكتر.
در وبلاگها گشت مي زدم كه به وبلاگ شما برخوردم و از اشعارتان لذت بردم (شاداب مثل هميشه) اميدوارم هر جا كه هستيد موفق باشيد مثل كوچي قبلي در آكسفورد از حال و هواي آنجا هم برايمان بنويس از زندگي روزمره و درس و كار و ... سري هم به وبلاگ من بزن از اظهار نظرتان خوشحال مي شوم.داود روشني(www.inharfha.blogfa.com)
bravo,...
ارسال یک نظر