یادداشتی از ۱۷ نوامبر ۲۰۲۱
آبانی که شبیه این آبان نبود
--------------------------------------------------
ما وارثان شهرهای رفته بر باد بودیم عزيز جان. ساکنان طياره های امن و ناامن و راویان فراغنامه های بی نشانی. ما کدپستی های متحرکیم، ایالت به ایالت و بارو به بارو ، استحاله می شویم با هر اثاث کشی و چمدانهامان پر از اشیای جاندار و خط نوشته های ناتمام. ما راهی راههای ناپیداییم و راهها ما را تعریف می کنند. اصلا راهي بودیم پیش از آنکه سوار هیچ طياره ای شویم. چرا که هیج کجا مال ما نبود و ما به هیج کجا تعلق نداشتیم. بودنمان از همان ابتدا جرم بود و مایه دردسر. تا به خودمان بجنبیم در جایی دیگر بودیم و بودنمان در جاهایی دیگر و دیگر تر تعریف شده بود. ما رفتیم و جا ماندیم از خودمان و رسیدیم به خودمان. ما امنیت را در زبانی دیگر آموختیم ، قهقهه را و شادی را و پرواز را. همه را با لهجه. همه را با تردید. اما آموختیم. بلعیدیم. نو شدیم در زبانهای دیگر و جاهای دیگر تر. اینطوری بود که خانه ها ساختیم و ریشه ها دواندیم و به لهجه داشتن خانه و ريشه مان عادت کردیم
۴ نظر:
گفتم زکجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لبِ دریا نیمی همه دردانه
این یکی پاییز واقعا زیباست. زیبا و خزانی. و همیشه بعد پاییز و چشمهای بارانی به یقین بهاری هست. هرقدر هم زمستان سرد و بیرحمی پیش رو باشد.
تو و کولی که دوستجون پاییزید که خوب اینا میفهمید که
یلدا نگاه کن
...
با من بگو که صبح رهایی محال نیست
یلدا نگاه کن
...
با من بگو که صبح رهایی محال نیست
سال نو مبارک
ای مسیح مهربان ای برف
رحمتی کن
رد سرخ گامهای خسته آهوهای زخمی را بپوشان
از یهودای نگاه گرگ
اندراین شبهای بی پایان،
کی شود خاموش
شعله های دوزخ تزویر ضحاکان؟...
ارسال یک نظر