۱۰.۱.۸۸

حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد ..

«برخی از درها می باید بسته بمانند. برخی از رازها را نمی باید گشود. آنان که می باید بدانند، دانسته اند و آنان که می خواهند بدانند، راه دانستن را خواهند یافت»
ایران درودی - در فاصله دو نقطه


گاهی زندگی پر از این «یک لحظه» هاست ، لحظه هایی که یک لحظه اند ، یک لحظه ، یک آن ، یک ثانیه که حال خوب را از ناخوب جدا می کند . یک لحظه ، یک ثانیه . کوچک به ظاهر . از جنس فکر نیست ، حس است . حسها دروغ نمی گویند . خوب خوبی ، و بعد آن لحظه می آید ، ناخوانده ، بی خبر ، بی محابا ، و می گویدت که واقعیتها سمج اند ، که هر آن انگار باید منتظر تلنگری از واقعیت باشی ، هر آن . بعد باید دست کولی را بگیری و بنشانی ش و هی براش عاقل بودن بگویی و بزرگ شدن و همه این مزخرفاتی که که کولی را کلافه می کند . کولی نگاهم می کند ، یکجوری که می دانم سرزنش دارد اما اهل گلایه نیست . انگار که بخواهد بگوید تقصیر خودت است ، خودت که یکجایی راز کولی را عزیز نداشتی .
برخی رازها را نمی باید گشود.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که ....

میرزا

ناشناس گفت...

what a non sense!