۲۴.۹.۸۶

نامه پاییز


پاییز - نامه یازدهم



پاییز ! پاییز !

این وعده اخیرمان در کافه های سن ژرمن
حکم «هو الشفا» بود
عصرانه در پرلاشز می گشتم
شاید پی نشانه ای ، رازی
و بوی ناب تو در کوچه های تنگ
- در کافه ها با میزهای کوچک
و حتی هنوز زیر سیگاری - در این دوره هراس -
و پیکر پر تمنای پاریس
که عاشقت می کند یکباره


و «مکث»‌
مکثی که عاجزانه در پی اش بودم
با آن توقفی که پر از راه ِ رفته بود ،‌
در شهر خاطره های همیشه ناب

{ گفتم که ساعتم
در راه آکسفرد
از کار ایستاد ؟ }


و این سفر به گذشته
- بی حمله ي زمان -
با سینه ای پر از تلاطم دیدار
با عاشقی قدیمی انگار ،
و با خودم.

نیمه شب ِحیاط سن پیترز
{ پاییز !‌
دربان پیرمان مرا یادش بود
تو حال مرا تصور کن ... }

و رودخانه هنوز منتظر نامه های من
و شهر ، دست نخورده
چون عاشقی وفادار
اما « من » ی متفاوت
گویی به دست بوس عزیزترین آمده باشم .

و باز جاده ، و باز لندن
که مبدا مکان و زمان بود و همچنان
سرشار زندگی .

لندن ولی به عاشقی می مانست
کز من گذشته بود دیگر
مثل دو دوست روبرو شدیم
با احترام و قرابت .

پاییز !‌پاییز !

در حول و حوش سرخی برگهای تو
باز آمدم به سرزمین مهاجران خوشبخت
و کوچه هایی که لئونارد کوهن
در آنها عاشق می شد

با مونترال برفی
دیگر نه تو بودی ، نه باران

{ گفتم دوباره ساعتم راه افتاد ؟}


پاییز ! پاییز !

بعد از سه ماه راه و تو و سفر
امروز در گذر از مرز
وقتی که انگشت سبابه ام را
به ثبت می رساندم ،
گمرک چی جوان
گفت این شرایطی ست
که « شما شرقیان ِ دًگم ، ایجاد کرده اید »
نامی هم البته از آن عزیز - دیارم-
با کینه برد و رفت

گفتم به خود که « مکث » تمام شد
اینجا دوباره ینگه دنیاست ،
دختر !‌بجنب !‌ دیر شد !

بوستون ولی سفیدپوش ، زیبا و مهربان
و «خانه» - این عجیب ترین کلمه جهان -
که شاید عاقبت می شود هرجا ساخت ،
یا نه ؟ نمی شود ؟ نمی دانم ..

پاییز !‌پاییز !‌

حالا که می نویسم
دنیا هنوز دیگ جوشانی ست
هر گوشه اش به قل قلی ، در غوغا

و فلسفه جنگ ،
از رنگ روز ، روشن تر

پاییز !‌پاییز !‌

من دل نگران کودکی هستم که فردایش
- بی خانه ، بی صلح -
در دستهای منجمدم ، ذوب می شود

و بی جوابی ام ،
به هزاران سوال سخت .

اما نترس پاییز !‌
من چشم به راه قاصدکی هم هستم
-حتی هنوز -
با پیغام صلح

و ایمان دارم به آدمی ،
و به عشق
که زبانش را ،
هر ساکن زمین می داند

پاییز !‌پاییز !

حالا که می نویسم ، هنوز ، در راهم
هنوز عاشق ، هنوز رویایی
حالا که می نویسم این یازدهمین نامه را ،
هنوز باور دارم
که زندگی خوب است
و فرصت یکتایی ست

و عاشقم به راهی که می روم

در کنج سینه ام هنوز
یک حجم زنده می تپد
و شور می زند
برای خانه ای که در آن جان ِ آدمی
از برجهای سر به فلک ، بی بهاتر است
و نان ، گران
و آبرو ، ارزان
و خاک ،
تشنه دستان ِ ما که در سفریم

{ پاییز ! پاییز !

حالا که می روی کم کم ،
روی دماوند را هم از قول من ببوس
و نسیمی روانه کن از این سو
با بوی عزیزترین عزیزانم }

پاییز !‌پاییز !‌

این روزها ، بار هزار دغدغه را بر دوش می کشم
- از جنس زندگی -
لطفا مرا دعا کن
در دام ِ خویش مبادا بیفتم ، و بمانم ،
و یادم برود که کمال ، در درویشی ست

پاییز جان !‌

تا خلف وعده نباشد ،
این نامه را
- یلدا نیامده - ارسال می کنم
با پست برقی ، و احترام

این برف ِ زود آمده را هم جانم ،
به دل مگیر ،
که به تقویم جان من
این حال ، حال توست

بی تاب ِ آمدنت خواهم بود
در سال ِ پیش رو
با آنکه گفتنی بسیار است
باید ببخشی ام ،
سِحر هزار دغدغه در کار است
و فرصت ،‌همیشه کوتاه

یک کاسه آب زلال
بدرقه آذرت ، عزیز !
یک سینه عشق هم
توشه راهی که می روی ...

بوستون ،
هنوز ،
ارکیده .
‌‌



آذر ماه ۱۳۸۶
۱۵ دسامبر ۲۰۰۷
بوستون



نامه دهم به پاییز : اینجا











۹ نظر:

Bita گفت...

.. « لندن ولی به عاشقی می مانست
کز من گذشته بود دیگر
مثل دو دوست روبرو شدیم
با احترام و قرابت . » ..

ارکیده ... همین! ... که به قول خودت مستند زندگی ادامه دارد...

ناشناس گفت...

kheili ghashang bood.

ناشناس گفت...

aali bood

ناشناس گفت...

orkideh azizam
baa salam ,welcome back az paris.agr betavaani in 11 paeeziyeh raa dar yek daftar baa naam "PAEEZIYEH HAA" baraaye aaghaaye "alimoraadi" beferest ,va be man ham khabar bedeh shaayad betavaanim chaap va montasherash konim.omidvaaram dar paris khosh gozashteh baashad.....karim.

Unknown گفت...

orkideh aziz, ziba bood mesle hamishe. va bar delam neshast, keh az del bar amadeh bood. shad bashi.

ناشناس گفت...

سفرت بخیر درویش...

میرزا

ناشناس گفت...

salam khanom Orchideh man Asef astom agar beshnasid... yek afghani... hali dar kabul ham barf miayad... man waghti for the first time neweshteat ra khandom... az heirat gij shodom... hala ba in sher midanom ke in halate man tabiee bodah... bye... zedegi...

ناشناس گفت...

Dear Orkideh,
I just saw your comment in my weblog. I have changed my weblog so I just read it. It sounded so familiar to me, although I really don't remember you...
I am sorry for the death of your mom. I hope you live happy and hopeful from now on...

amir گفت...

ziba, mesle partoye sham-e oftade bar dibar, raghsan, geryan, shoorideh. merci for sharing.