با تاخیر
---------
---------
اسماعیل فصیح هم رفت ، درست در روزهایی که ثریاش دارد از اغما بیرون می آید. بی صدا مرد ، در بیمارستان شرکت نفت ، همانطوری که بی ادعا مانده بود همه این سالها ، و وفادار به شرکت نفت نازنین و پر خاطره ، تا مرگش هم رندانه باشد و جاری همانجوری که جلال بود و بودنش همه سختی ها را به شوخی می گرفت .
خواندن فصیح از آن حادثه های نوجوانی بود. با «دل کور» اش قد میکشیدی در رویای درخونگاه و سنگلج و طهرونی که دیگر نبود. با زمستان ۶۲ اش به سوگ آبادانی مینشستی که در جنگ می سوخت . «داستان جاوید» را یادم هست یک نفس خواندم در تابستانی کشدار و تا مدتها نفس در سینه ام حبس مانده بود از رنج جاوید . «ثریا در اغما» ش قصه اغمای سرزمینی بود که جلال با صداقتی بی هیاهو نگرانش بود . کلیشه هاش با همه کلیشگی دوست داشتنی بودند ، دست کم در آن نوجوانی ها ، می شد عاشق جلال آریان قصه هاش شد که به عشق شرکت نفت ، از امریکای دلربای آن سالها دل کنده بود. نه کینه ای داشت ، نه تعصبی، نه ادعایی ، عاشق پیشه بود و شوخ طبع و خوش مشرب . گاهی بی خیالی ش روی اعصاب آدم می رفت ، گاهی هم نمی فهمیدی راست می گفت یا نه . واقعی بود . بلد بود هم بخندد هم گریه کند . داستانهای فصیح شاید شاهکار ادبی نبودند، اما آدمهاش با آدم می ماندند. به طرز غریبی واقعی بودند و زنده، انگار که یک زمانی می شناختی شان و باهاشان خاطره داری ، به همین سادگی. فصیح به من یاد داد که تاثیرگذاری و ارزش ادبی دو مقوله متفاوتند .... ا
روحش شاد
خواندن فصیح از آن حادثه های نوجوانی بود. با «دل کور» اش قد میکشیدی در رویای درخونگاه و سنگلج و طهرونی که دیگر نبود. با زمستان ۶۲ اش به سوگ آبادانی مینشستی که در جنگ می سوخت . «داستان جاوید» را یادم هست یک نفس خواندم در تابستانی کشدار و تا مدتها نفس در سینه ام حبس مانده بود از رنج جاوید . «ثریا در اغما» ش قصه اغمای سرزمینی بود که جلال با صداقتی بی هیاهو نگرانش بود . کلیشه هاش با همه کلیشگی دوست داشتنی بودند ، دست کم در آن نوجوانی ها ، می شد عاشق جلال آریان قصه هاش شد که به عشق شرکت نفت ، از امریکای دلربای آن سالها دل کنده بود. نه کینه ای داشت ، نه تعصبی، نه ادعایی ، عاشق پیشه بود و شوخ طبع و خوش مشرب . گاهی بی خیالی ش روی اعصاب آدم می رفت ، گاهی هم نمی فهمیدی راست می گفت یا نه . واقعی بود . بلد بود هم بخندد هم گریه کند . داستانهای فصیح شاید شاهکار ادبی نبودند، اما آدمهاش با آدم می ماندند. به طرز غریبی واقعی بودند و زنده، انگار که یک زمانی می شناختی شان و باهاشان خاطره داری ، به همین سادگی. فصیح به من یاد داد که تاثیرگذاری و ارزش ادبی دو مقوله متفاوتند .... ا
روحش شاد
۴ نظر:
مرگ گاهی ریحان میچیند...
salam Orkideh jaan
Ehsan hastam
kargadan tanha, refigh ghadimi, ...
hanooz ba ma ghahri?
chera digar be ma sar nemizani pas?
salam Orkide jan
Ehsan hastam
kargadan tanha, refigh ghadimi, ...
hanooz ba man ghahri?
chera pas be ma sar nemizani digar?
salam Orkide jan
Ehsan hastam
kargadan tanha, refigh ghadimi, ...
hanooz ba man ghahri?
chera pas be ma sar nemizani digar?
ارسال یک نظر