۲۵.۲.۸۵

...


دوشنبه، 11 اردىبهشت، 1385

« آن خطاط ، سه گونه خط نوشتی:
یکی او خواندی ، لاغیر!
یکی را ، هم او خواندی ، هم غیر!
یکی را نه او خواندی ، نه غیر او!
آن خط سوم منم... »

شمس تبریزی


اتفاقهای زندگی همیشه تکرار می شوند . خوب که نگاه کنی می بینی اتفاقها چند بار می افتند ، بار اول برای آنکه بفهمی اینجوری هم می شود ، گاهی برای آنکه بفهمی زندگی همیشه زیبای زیبا نیست . بارهای بعدی برای آنکه یادت بیاورند که درسی را باید می گرفتی و فکر کردی گرفتی ، خوب نگرفتی .

حرفهای گفته و نگفته در هوا معلق مانده اند ، کارهای مانده هم ، دغدغه ها هم ‌، قصه ها هم . من باز پا به پای زمان پا به دویدن گذاشته ام و این بار خودم هم می دانم ، اما زندگی پرشتاب این روزها هی می دواندت . کولی با دویدن غریبه نیست ، اما در هوای دشت . تا کار و گرفتاری درس و هوای دشت هست ، می دود سرخوش ،‌و خستگی را به جان می خرد و در خواب و بیخوابی گهگاه می خندد . اما برخی دویدن های ناگزیر هم هست که نه هوای دشت دارد نه صفای کوه ، روزمرگی ست که از آن گاهی گزیری نیست ، دست و پا گیر است و گاهی آنقدر خسته ات می کند که نفست می بُرد ، اما کاری ش نمی شود کرد . من دونده خوبی بوده ام، اما حالا فرق دویدن با اعتقاد و دویدن بی اعتقاد را می فهمم . همین یقین ِ راه را هم هی باید محک زد ، هر روز ، هر شب . آدم است دیگر ، مدام در حال « پیدا شدن» به قول حضرت مولانا .

از بهار ِ نو پا که لوندی می کند ، تا شب شعر موفق ایرانی - یونانی - فرانسوی ام.آی. تی ، از بازخوانی خاطره های رفته با لیلی که دیدار کوتاهش همه هوای مدرسه و دانشگاه را به بوستون آورد ، تا پایان مهلت یکماهه شورای امنیت و این تعلیق و پا در هوایی که تمامی ندارد و این انتظار مذبوحانه که به جایی نمی رسد و هی می مانی با دلی نگران برای خانه ، از خیلی چیزها می خواستم بنویسم و ننوشتم . شکوفه ها درختان حاشیه رودخانه را فرش کرده اند . توی دنیایی که بی عدالتی می تواند در نقاطی از دنیا نمادینه شود ، در دنیایی که یک گوشه اش زنها را به بند می کشند و یک گوشه اش آزادیخواهان را ، در دنیایی که آدمیزاد آدمیزاد را لگد می کند ، گاهی باید همه توانت را به کار بگیری و چشمهات را باز کنی تا شکوفه ها را ببینی ، تا چشمت بیفتد به یک شاخه گل لاله که توی چمنهای کنار رودخانه تنهای تنها روییده تا یادت بیاورد که می شود رویید . گاهی باید سعی کرد ، هر قدر سخت .

هیچ نظری موجود نیست: