۲۲.۹.۸۵

پاییز ! ‌پاییز

رسم نامه نوشتنهای من به پاییز از ده سال پیش شروع شد ، آن وقتی که نوشتم «پاییز !‌ پاییز !‌ شاعر شعری بی آهنگم - می دانی که برای من شعر یعنی وزن و آهنگ و چهارچوب - اما برای عشق - هر قاعده ای استثناست ..» . بعدها نامه ها از این دیار و آن دیار ، اما همیشه به وقت برگریزان ، و قصه زندگی که از فصلی به فصلی می رویید و مرا می نوشت . حالا ده سال شد ، ده سال .


نامه دهم

پاییز ! پاییز !‌
این نامه دهم را
از شهر وهم آلود بوستون می نویسم
در این شتابی کز تقلایش
من را گزیری نیست

پاییز !‌پاییز !‌
یک بار دیگر باز تو ، من ، نامه ای دیگر
از شهر دوری کاندر آن شبهای یلدا را
در خلوتم جامی به یاد تو
جامی به جام زندگانی می زنم گاه

میعاد ما - ده سال شد ، ‌دیدی؟-
همواره پابرجاست
امشب به یاد سالهای رفته می خواهم
این نامه را از مرز پستی « دو یک یک شش »
با مهر و امضای فرنگی عازمت سازم
آن را بخوان «آنسان که می دانی»

از کار من پرسیده بودی
- دشوار و لذت بخش و جادویی
پاییز ! عجب حالی ست حال عاشقی در راه
دیشب همین جا یک نفس تا صبح می خواندم
خورشید و خواب آخر حریفم شد .


من خوب خوبم ، زنده و جاری
شش دانگ جانم بی قرار کار ِ دل این بار
با لذتی بی وصف از
راهی که می رویاندم چون نرگسی وحشی

اینجا ملالی نیست جز دوری و دلتنگی
حتما شنیدی ،
خانه ویرانتر ز دیروز است
دنیا هنوز از روی ایران چشم می گیرد
اینجا و آنجا همچنان جنگ است و استبداد
جان ،‌ قیمت نا چیز ِ آزادی ست
شادی ، ‌بهای یک وجب دنیای انسانی

من همچنان یک چشم بر موج خبر دارم
چشمی دگر بر راه
اینجا طنین زندگی جور غریبی ست
نان و ریا سرگرم ضرب سکه تقدیر
یک سوی آن جهل و جنون و جنگ
سوی دگر اعجاز انسان است و علم و فن

پاییز !‌ پاییز !
حتی تو هم دیگر نمی باری
تا کس نگوید نحسی از نحسی پاییز است ...

هان !‌ راستی !‌
از «من» خبر داری؟
از آن «من» ِ دیروزها
تهران ، ونک ، تجریش
از آکسفورد ،‌ از صحن سن پیترز
حال همه خوب است ؟

پاییز ! پاییز !
من خوب خوبم ،‌
خوبم به قدری که هنوز امکان خوبی هست
دنیای مجنونی ست ،
هر روز از لطف جناب بوش
یادم می آید زادگاهم مهد شیطان است
و مژده می گیرم رهایی ِ دیارم را
- بخوانش جنگ -
گهگاه از «
فاکس خبر »
یا «
میزگرد شامگاهی »


پاییز ! پاییز !
باز آمدی و زود خواهی رفت
من آنچنان گرم تقلا با شتاب روزگارم
کاین نامه را «
ایمیل » خواهم کرد
می دانم عادت کرده ای هر سال
با جوهر ِ‌ باران و خط ِ خوش
بر برگهای زرد و سرخ ، از من خبر گیری
شرمنده ام پاییز ،
فرصت برای پست و پاکت نیست
اینجا - عزیزم !‌ - ینگه دنیاست ..

هان راستی !‌
با برگهای زرد و سرخ قریه «
ورمان »
کلی هوایت کرده بودم چند ماهی پیش
شرمنده از تاخیر ،‌
باور کن گرفتارم

پاییز جان ! ‌پیش از خداحافظ
یادم نرفته رسم هرساله
میعاد ما در برگریزان ، کجا ؟
جانم ،‌ نمی دانم
جایی حوالی عبور زندگی ،‌ بی شک

پاییز جانم ، ‌وقت تنگ است و کسی دلتنگ
تا نامه ای دیگر
باران و برگ و بوسه تقدیم است

بوستون ،
ارادتمند ،
ارکیده






۱۲ دسامبر ۲۰۰۶
ارکیده

۱۱ نظر:

Das گفت...

من در بیرون خودم هستم
همچنانکه باد در بیرون پنجره است
یا آب در دریاست
من همه جا هستم ولی بیرون از خود
و آنچه هست بیرونی است
آکنده از من

فقط ممکن ها
به روی من خندیدند
و از کنارم گذشتند
و من با ناممکن ها
دست به گریبان شدم

2
حرفی دارم
که تا کنون
آن را ننوشته‌ام
زیرا سفیدتر از کاغذهاست

3
چه سعادتی است
وقتی که برف می‌بارد
دانستن اینکه
تن پرنده‌ها گرم اس

by Bijan Jalali( 1306- 1376, Germany)

Alireza Bonn

ناشناس گفت...

ارکیده جان دمت گرم و سرت خوش باد..............خیلی منتظر بودم تا دوباره بنویسی.....

Bahar گفت...

orkideh jan,
che ziba bood name-at be paeez. mesle hamishe be delam neshast.

Das گفت...

salam man goftegu va kaaree in naghaash raa jaaleeb didam goftam baraatun bezaaram, Alireza, 2tararos
here:
file soti ke jaaleb ast:

http://www.radiozamaneh.com/podcast/interview/20070104_05.mp3

khaanesh:
http://www.radiozamaneh.org/morenews/2007/01/post_421.html

Das گفت...

paaizam tamum shod.


2tartaros.blogspot

ناشناس گفت...

osoolan onche be soorat-e nasr dar mawred-e paaeez neveshteh-e,shear ast. nasr-e shaaeraaneh ast.va bakhsh-e besiar zibaa-e az koochi raa missaazad.har chand toolaani ast vali har jomlah-ash del raa milarzaanad.khoobi-e tabdil-e nasr be shear in ast ke shear kootaah tar ast va baraaye publication raahat tar,..inhaa raa goftam....vali delam havaaye yek paaeeziyeh digar be shekl-e nasr-at raa daarad....ajab paaeeziye raa baa nasr zibaa minevisi.....karim.

ناشناس گفت...

سلام من به تو یار قدیمی... الی آخر. چرا دیگر هیچ سراغ و سلامی از ما نمی گیری؟

ناشناس گفت...

کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم

برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد،

اشک هایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

ناشناس گفت...

!!! safar ché shod?

ناشناس گفت...

mesle hamishe binazir bood orkideh joon.
omidvaram hamishe delet shad va ghalamet sabz bashe.

ناشناس گفت...

mesle hamishe binazir bood.omidvaram hamishe sabzo bahari bashi.