۲.۱.۸۶

خانه تکانی





از آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید
مریزید بر گور من جز شراب
میارید بر مرگ من جز رَباب



هزار شب ِ دیر گذشت
تا تیک تاک این ساعت شماطه دار
یادم بیاورد که تنگ بلور ماهی را
کنار صلابت تو بگذارم
که کولی وار ،
قابش گرفته ام ، تمام این سالها

سبزه را ، و سمنو را ، و سنجد را
پخش ِ ترمه می کنم
بوی حیاط آب پاشی شده می آید
بوی یاس و بوی آغوشها و بوی سکه های آمیخته با نقل


خانه تکانی را از چشمهایم آغاز می کنم ،
از چشمهایم ،
به بغض ِ‌اضطراب ِ این روزها می شویمشان
و نذر می کنم
که دست هیچ غریبه ای ،
پیکرت را نیالاید

بعد می خندم ،
دلم را می تکانم ، آنقدر که هرچه دلتنگی بر زمین بریزد
نذر کرده ام که اشک کولی را هیچکس نبیند
آینه به رویم می خندد
انگشت به صورتم می کشد
از استخوان گونه ها می گذرد
لبهام را می بوسد و
به باریکای گردنم دست می کشد،
و یکباره جاری می شود ،
هرچه در گلو محبوس بود ،
هرچه در سینه مدفون ،
و صورت آینه را می شوید ،
بعد می خندد
بعد می گویدم که وقت خانه تکانی ست
خانه تکانی را از چشمهایم آغاز می کنم ،
از چشمهایم .

باید دلم را ، و این کاغذها را بتکانم
حتی اسکناس تانخورده را در آغوش حافظ ،
حتی ترمه دست دوز را
که دیگر خسته شده از شنیدن دل دل کردنهام ...
همه اینها را تیک تاک این ساعت شماطه دار به یادم انداخت
تا گیسو به باد ِ آسمان شمالی بسپارم
که با طره های سیه فام شرقی غریبه است ،
و بخوانم ،
رقصان و پاکوبان ،
«از آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید ..
- باد صبا اگر بود
به حلقه حلقه گیسوی کولی دخیل می بست .. -
اما حالا هم
همین شراب کهنه
همین باد آسمان شمالی کافی ست
باقی بوها و آواها در رگهام می دوند ...
تجریش زیر پوستم نفس می کشد ،
لابلای بوق و دود و هیاهو
پا در شلاب برفهای گل آلود می گذارم
از همین جا که نشسته ام
دست دراز می کنم :
« آقا ! سمنو سیری چند؟»
تنه می خورم
و تلنگر جمعیت می بَردم...
آفتاب بوستون که روی ترمه می افتد ،
دیگر می دانم ، که هرجا باشم ،
من را از تو گزیری نیست ...

صلابت تو را قاب گرفته ام تمام این سالها
و یا مقلب القلوب را که می خوانم
نذر می کنم که دست هیچ غریبه ای
پیکرت را نیالاید ...
تیک تاک تیک تاک
خانه تکانی را از چشمهایم آغاز می کنم ،
گیسو به باد می سپارم - کولی وار -
رقصان و پاکوبان ،
که خنده را ، و سبزه را ، و تنگ بلور را ،
هیچ لشکری حریف نیست
و عشق را ، و شعر را ، وشراب را ،
نمی شود کشت .

خانه تکانی را از چشمهایم آغاز می کنم ،
و چنگ و رَباب و دف را
به سلامت تو می رقصم
«یا مقلب القلوب و الابصار»
من از قبیله آب و شرابم ،
زلال و عاشق و جاری.
نیاکانم نیزه را از بوسه می ساختند
و دشمن را ، به مهمان نوازی ،‌عاشق می کردند

«یا محول الحول و الاحوال »
من نذر کرده ام
تیک تاک تیک تاک
و خانه تکانی را از همین چشمها آغاز می کنم
از شراب و شعر و شیدایی...

هفت سین و هفتاد قصیده در جانم می چرخد
من گیسو به باد آسمان شمالی می سپارم
یا مقلب القلوب ،
حَوَل حالنا به هر حالی
که سبزه را ،‌و تنگ بلور را ،
گزندی نرساند
که تا سبزه هست و خنده هست و عشق هست ،
هستیم ،
من نذر کرده ام
تیک تاک تیک تاک
حوّل حالنا،
به حق صلابت دیاری
که قابش گرفته ام ،
تمام ِ این سالها ...


ارکیده
نوروز ۱۳۸۶
بوستون



۸ نظر:

ناشناس گفت...

shear be ghadri zibaa va taasir gozaar ast,ke bedoone boghz bedoone geryeh nemishavad khaandash.khodaa komakat konad ke inhameh dard raa inhameh moddat baa inhameh sabr tahamol kardeh-e,...in shear boghze mellati dardmand ast ke intawr yekmartabeh tarakideh ast.dast marizaad khaanom gol,shaahkaar kardeh-e mesle hammisheh gol kaashteh-e,eedat ham mobaarak....karim

ناشناس گفت...

it is really nice Orkideh jan, you did great as always,
wish you all the best,
goolboolet

ناشناس گفت...

Beautiful poem Orkideh!

ناشناس گفت...

ارکیده عزیزم ممنونم از حسن نیتت. راستش کلی شرمنده شدم و خوشحال که دوست بامرامی مثل تو دارم. به خدا از زور بی حوصلی و بی دل و دماغی اینطوری نوشتم که دوستام یه خورده بخندن. امیدوارم اوضاع تو که انگلیس هستی میزون باشه و مشکلی برات پیش نیاد عزیزم. مراقب خودت باش.

ناشناس گفت...

hamishe miam sar mizanam be omide ye neveshte taze
in yeki ham mesle hame
kheyli delneshino ziba bood
sarat garmo delat khosh!

ناشناس گفت...

har vaght in shear ra khaandam baraayam taazeh bood....karim

ناشناس گفت...

Dear Orkideh, It's long time there is no new post here. I hope you are fine and find some time to put new posts. I always enjoy reading them. SM

Iman Tavassoly گفت...

کاش همیشه می نوشتی. هر روز.