مانده بودم اگر
مانده بودم اگر در شفیره دیروزها
نرفته از اقیانوسی به اقیانوسی
با چمدانی از شگفتی ،
-از ملاقات با خودم-
ترسیده بودم اگر از فردا
- آنگاه که نباید
و نهراسیده از آن که بودم
عاشق مانده بودم اگر به نوجوانی
و بی قرار به قدر هفده سالگی ام
خروشیده بودم اگر به گاه ِ اطاعت
و سر فرود آورده به گاه ِعصیان ...
عجیب دلم می خواهد بدانم
چند ساله بودم اگر سنم را نمی دانستم ...
ارکیده
کمبریج - کافه الجزیره
۱۵ مه ۲۰۰۷
۲ نظر:
هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
Mizmaviz
ارکیده جان، خبر خوش! حال خانم دانشور خوب است و الان دارد در خانه استراحت می کند.
http://www.bookna.com/vdcf.1dviw6dcygiaw.html
شاد باش و آرام و عاشق.... و بنویس.
با دوستی،
ماندانا
ارسال یک نظر