۵.۶.۸۵

شهریار شهر سنگستان

«ما یادگار عصمت غمگین اعصاریم ...»
کلاس سوم راهنمایی بودم ، شاعر افسانه هایم از دنیا رفت و «چاووشی» خواندن های من را نیمه کاره گذاشت . «کجا ؟ هرجا که پیش آید ...»‌ در عالم نوجوانی ام مدام فکر می کردم که چرا زندگی هنرمندها پر از رنج است . اما غرور و عروج لحظه ای که بتوانی کلمه را متولد کنی - هربار به شکلی دیگرگون ، همه رنج ها را پیش چشمم کم رنگ می کرد . او کلمه ها را اینطور متولد کرده بود :‌ « ... من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ... بیا ره توشه برداریم - قدم در راه بگذاریم - ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ؟ » حالا باز شهریور و باز یاد اخوان .
اخوان ثالث دوست داشتنی با آن صدای گرم و گیرا و آن لهجه مشهدی و آن گیسوان نقره فام پریشان دیگر رفته بود . من حاشیه کتاب ارغنونش را تاریخ زدم و نوشتم از زبان خودش :‌ «هیچیم - هیچیم و چیزی کم - ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید - وز اهل عالم های دیگر هم ...»
یادش همیشه مثل کلامش گرم و گیرا و جاری
...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام کوچی عزیز!
مدتها بود که نوشته هایتان را نخوانده بودم. از همان کوچی قدیمی تا حالا. خوشحالم که دوباره پیدایتان کرده ام .چون کوچی قدیمی اولین تجربه ی من در زمینه ی وبگردی و وبخوانی بود ومن آنروزها پیگیر تمام نوشته هایتان بودم. یادش به خیر . فکر کنم 3-4 سالی می گذرد.
در هرکجای دنیا که هستید امیدوارم شاد و سلامت و سربلند باشید!

ناشناس گفت...

سلام منزل نو مبارک

ناشناس گفت...

سلام کوچی عزیز!
مدتی است که آپ نکرده اید. منتظر نوشته های خوبتان هستم. در ضمن شما را لینک کرده ام!
تندرست و پیروز باشید!

ناشناس گفت...

سلام ارکیده جان.
امروز هم اومد و دیدم که آپ نکردی. امیدوارم که موضوع خاصی نباشه و فقط سرت از کار و درس شلوغ باشه. منتظر نوشتهای زیبای شما هستم.
موفق باشی

ناشناس گفت...

Oh my goodness,look at this post:

Thursday,17 august,2006
http://www.handwriting.blogspot.com

The only interesting thing is these people are educated and living outside of iran!what's wrong with them?God knows!