دنیا به دیگ جوشانی بدل شده که هر گوشه اش دارد یک جوری قل قل می زند . گاهی آدم عاجز می شود از فکر کردن به همه اینها . مردم عادی -مردمی مثل ما- دارند در لبنان می میرند ، و البته در اسرائیل هم . یکی از دانشجوهای زندانی ماجرای کوی دانشگاه امروز فوت شد ، معلوم نیست چطوری . انگار دیگر سوال کردن هم معنی ندارد ، آدمها می میرند و مردن در زمانه ما آنقدر دارد عادی می شود که آدم گاهی فکر می کند عمر خودش هم از سر تصادف به دنیا بوده . این روزها اتفاقات دنیا آدم را فقط اندوهگین نمی کند ، عصبانی هم می کند ، کلافه هم می کند ، عاجز هم می کند . قیمت عمر ادمیزاد چقدر است ؟ این میان تابستان داغ بوستون از هیچ کدام اینها خبر ندارد ، همان قضیه دو دنیاست که همیشه می گویم . دو دنیاست که در آن زندگی می کنی ، دو دنیای غریبه باهم ، با اختلاف چندین و چند ساعت . اما توی ذهن من این زمانها در هم می لولند ، یکی می شوند و با هم می آمیزند . تهران و بوستون و آکسفورد در یک حجم هندسی می چرخند ، کنفرانس مطالعات ایرانی لندن و مشروطه آکسفورد در جریانند و من دلم آنجاست . اما هزار جای دیگر هم هست ، تهران ، اینجا ، آنجا . همه چیز آنقدر زود می گذرد که گاهی رد حوادث را گم می کنم . چندتا از جعبه های بزرگ زمان آمدنم را باز کردم برای اسباب کشی . روی جعبه ها آدرس سنت پیترز را با ماژیک سیاه نوشته ام ، انگار که همین دیروز بود که این جعبه ها رسیدند به اینجا . یک سال شد ، یک سال پر شتاب که آدرسی را به آدرس دیگر وصل می کند و من را دنبال خودش می کشد . هم دورم هم نزدیک به آن روزهای داغ تابستان که در سه قاره دنیا پخش شدند . اینجا خیلی چیزها فرق داشته با هرجای دیگری تا امروز زندگی کرده ام ، و هنوز هم و همیشه هم فرق خواهد داشت . یک سال پر شتاب ، از گروه مطالعات ایرانی ام آی تی تا جلسه های هفتگی بحث و خواندن و درسهام و شناختن خانواده ها و دوستانی بهتر از آب روان . دیشب به بدرقه دوستانی عزیز رفتیم که دارند از اینجا می روند ، جای خالی شان را چیزی پر نمی کند مگر خاطره های خوب . خداحافظی ها بخشی از قصه کوچ اند . زندگی هنوز پر از لحظه های حیرت آوری ست که نفس آدم را بند می آورد . اینطوری ست که زندگی ادامه می یابد .
خطی هم برای آنکه یادم بماند که یک چیزهایی در زندگی هستند که بودنشان لازمه همیشگی نبودنشان است . یک چیزهایی مثل رعد ، مثل جرقه می آیند و آتشی می گیرانند و بعد راهشان را می کشند و می روند . بعضی شبهای مردادی هست که سکوتشان را فقط صدای رادیو درویش می تواند پر کند . این روزها هجوم فکرهای رنگ رنگ دارد سرم را از هم می پاشد . همه دنیا توی یادم می آید و می رود . اخبار امروز دوباره حادثه کوی را زنده کرده . قیمت جان آدمیزاد چقدر است ؟ قانا دوباره با خاک یکسان شده ، به این می ماند که کتک مفصلی خورده باشی و بعد تا خودت را بلند کنی و تلو تلو خوران روی پات بایستی ، باز به مشت و لگد بگیرندت . این را ما می توانیم بفهمیم که شاهد پانزده سال ساختن بعد از جنگ بوده ایم . جنگ را کی اختراع کرد ؟ انقلاب مشروطه صد ساله می شود ، و تاریخ کار خودش را می کند . شیوا برایم از کنفرانس نوشته ، دیروز با شری جون حرف زدم و گفتم کاش بودم در سخنرانی دکتر . اما نبودم ، همانطور که خیلی جاها نیستم ، اما یکجوری هم هستم . توی خیالم می روم و می آیم . چندتا کتاب نیمه کاره را باید تمام کنم ، تابستان زود دارد تمام می شود . چیزی به شروع ترم نمانده ، تحقیقم هم مثل خودم تنبل شده . تقصیر من نیست ، تقصیر روزهایی ست که دنیا به دیگ جوشانی بدل شده ، تقصیر حادثه هایی ست که توی زندگی می آیند و می روند ، تقصیر تل کتابها و مقاله هایی که هرچه بخوانم تمام نمی شوند ، تقصیر آفتاب که شهر را در آغوش می گیرد ، تقصیر نوشته ها و داستانهایی که می خواستم تابستان تمامشان کنم و نکردم ، تقصیر رادیو درویش که جادو می کند ، تقصیر فرصتها که کم اند و کارها که زیادند ، و تقصیر خودم که می خواهم دو دنیا را باهم زندگی کنم .
خطی هم برای آنکه یادم بماند که یک چیزهایی در زندگی هستند که بودنشان لازمه همیشگی نبودنشان است . یک چیزهایی مثل رعد ، مثل جرقه می آیند و آتشی می گیرانند و بعد راهشان را می کشند و می روند . بعضی شبهای مردادی هست که سکوتشان را فقط صدای رادیو درویش می تواند پر کند . این روزها هجوم فکرهای رنگ رنگ دارد سرم را از هم می پاشد . همه دنیا توی یادم می آید و می رود . اخبار امروز دوباره حادثه کوی را زنده کرده . قیمت جان آدمیزاد چقدر است ؟ قانا دوباره با خاک یکسان شده ، به این می ماند که کتک مفصلی خورده باشی و بعد تا خودت را بلند کنی و تلو تلو خوران روی پات بایستی ، باز به مشت و لگد بگیرندت . این را ما می توانیم بفهمیم که شاهد پانزده سال ساختن بعد از جنگ بوده ایم . جنگ را کی اختراع کرد ؟ انقلاب مشروطه صد ساله می شود ، و تاریخ کار خودش را می کند . شیوا برایم از کنفرانس نوشته ، دیروز با شری جون حرف زدم و گفتم کاش بودم در سخنرانی دکتر . اما نبودم ، همانطور که خیلی جاها نیستم ، اما یکجوری هم هستم . توی خیالم می روم و می آیم . چندتا کتاب نیمه کاره را باید تمام کنم ، تابستان زود دارد تمام می شود . چیزی به شروع ترم نمانده ، تحقیقم هم مثل خودم تنبل شده . تقصیر من نیست ، تقصیر روزهایی ست که دنیا به دیگ جوشانی بدل شده ، تقصیر حادثه هایی ست که توی زندگی می آیند و می روند ، تقصیر تل کتابها و مقاله هایی که هرچه بخوانم تمام نمی شوند ، تقصیر آفتاب که شهر را در آغوش می گیرد ، تقصیر نوشته ها و داستانهایی که می خواستم تابستان تمامشان کنم و نکردم ، تقصیر رادیو درویش که جادو می کند ، تقصیر فرصتها که کم اند و کارها که زیادند ، و تقصیر خودم که می خواهم دو دنیا را باهم زندگی کنم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر